ایران - ملاقات غیر منتظره در اوین

ملاقات غیرمنتظره در اوین

مينا انتظاري: نسل بی‌عاطفه!

داستانی خواندنی از زندان اوین و قزل حصار 
اوایل زمستان سال ۶۲ در زندان دهشتناک قزلحصار بودم که اسمم را برای بازجویی و انتقال به اوین خواندند. نمی دانستم که چه اتفاق جدیدی افتاده که برای بازجویی احضار شده ام. وقتی با ماشین مخصوص زندان به اوین رسیدیم مرا با چشم بند به طبقه پایین ساختمان دادستانی بردند. هنوز وارد اتاق نشده ضربات مشت و لگد باریدن گرفت، توپ فوتبال شده بودم، از این طرف اتاق توسط یک بازجو به سمت مقابل پرت می شدم و بازجوی روبرو با مشت و لگد به سمت بازجوی قبلی شوتم میکرد. باران فحش و ناسزا هم چاشنی ضربات بود. بعد که از زدن خسته شدند گفتند:

 

بتمرگ روی صندلی! چشم بندت رو بردار و به هیچ کجا جز روبرو نگاه نمی کنی حق حرف زدن هم نداری، فقط گوش میکنی!
چشم بندم را که برداشتم با بهت و حیرت خواهر کوچکترم را در مقابلم با چشمان پر از اشک دیدم. او یک دانش آموز غیرسیاسی بود و فقط چون در جمع دوستان هم کلاسی اش در مورد رفسنجانی و آخوندهای رژیم جوک گفته بود، از طرف امور تربیتی دبیرستان برایش گزارش رد شده بود و البته در گزارش اضافه کرده بودند که او خواهرش منافق و در زندان است... بنابراین او را هم دستگیر و روانه اوین کرده بودند. من که اصلآ خبر نداشتم و نمیدانستم چی شده و چرا دستگیر شده است، حالا یکدفعه او را در اوین و در آن شرایط میدیدم و او هم شاهد کتک خوردن من در شعبه بازجویی شده بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر