مرگ را به سخره گرفتند
در طول تاریخ هیچکس نفهیمد که بر سر زندانیان مبارز و مجاهد در زندانهای خمینی در ایران در سالهای ۶۰ تا ۶۷ چی گذشت جوانانی که حتی جلاد و دژخیم اسمشان را نفهمیدند. و بدون بازجویی و حتی شناسایی زیر شکنجه به شهادت رسیدند و یا درجا اعدام شدند. نوجوانانی که چون گل نشکفته پرپر شدند. و حتی محل دفن آنها را دژخیمان جماران به خانواده اش نگفتند که مراسم ختمی بگیرند. و یا به آنهائیکه خبر می دادند صبح به درب خانه آنها مراجعه کرده و پول طناب دار را می خواستند. و یا اینکه به دخترانی که مجرد بودند پاسداران وحشی شب اعدام به آنها تجاوز کرده و می گفتند حکم آقا خمینی است که دختر باکره را نمی بایست اعدام کرد. حالا پول شیرینی عروسی دخترتان را بدهید. زهی بی شرمی و دجالیت.
روایتی از: اصغر مهدیزاده
در یکی از شبهای مرداد ماه یکی از توابها به سراغم آمد و گفت پاسدار فلانی منتظرت است. لباس پوشیدم و راه افتادم. فکر میکردم حتماً نوبت من رسیده است. وقتی از راهرو عبور میکردم سعی داشتم از لای چشمبند محیط را ورنداز کنم. مرا مقابل حسینیه بردند. در مقابل حسینیه 400- 300نفر نشسته بودند. همهشان چشمبند زده و منتظر بودند.. ؟ چند نفر در حال نماز خواندن بودند. کناری ایستادم و از یکی از بچهها پرسیدم برای چه شما را به اینجا آوردهاند؟ گفت: «چند شب است ما را به اینجا میآورند برای اعدام! اما نوبتمان نمیشود و ما را برمیگردانند». از نحوه اعدام پرسیدم. گفت: «تازه آمدهای؟» گفتم: «آره». گفت:
«پس قبل از اعدام تو را میبرند تا اعدام دیگران را ببینی». منتظر نشستم. یکی از پاسدارها درب حسینیه را باز کرد و گفت: «شیرعسلیها چه کسانی هستند؟». یک گروه از بچهها بلند شدند و با شعار «درود بر مجاهد» و «یا حسین» به طرف حسینیه رفتند. بهغیر از آنها تعداد دیگری بلند شدند که با آنها به داخل حسینیه بروند!
ادامه در لینک
در طول تاریخ هیچکس نفهیمد که بر سر زندانیان مبارز و مجاهد در زندانهای خمینی در ایران در سالهای ۶۰ تا ۶۷ چی گذشت جوانانی که حتی جلاد و دژخیم اسمشان را نفهمیدند. و بدون بازجویی و حتی شناسایی زیر شکنجه به شهادت رسیدند و یا درجا اعدام شدند. نوجوانانی که چون گل نشکفته پرپر شدند. و حتی محل دفن آنها را دژخیمان جماران به خانواده اش نگفتند که مراسم ختمی بگیرند. و یا به آنهائیکه خبر می دادند صبح به درب خانه آنها مراجعه کرده و پول طناب دار را می خواستند. و یا اینکه به دخترانی که مجرد بودند پاسداران وحشی شب اعدام به آنها تجاوز کرده و می گفتند حکم آقا خمینی است که دختر باکره را نمی بایست اعدام کرد. حالا پول شیرینی عروسی دخترتان را بدهید. زهی بی شرمی و دجالیت.
روایتی از: اصغر مهدیزاده
در یکی از شبهای مرداد ماه یکی از توابها به سراغم آمد و گفت پاسدار فلانی منتظرت است. لباس پوشیدم و راه افتادم. فکر میکردم حتماً نوبت من رسیده است. وقتی از راهرو عبور میکردم سعی داشتم از لای چشمبند محیط را ورنداز کنم. مرا مقابل حسینیه بردند. در مقابل حسینیه 400- 300نفر نشسته بودند. همهشان چشمبند زده و منتظر بودند.. ؟ چند نفر در حال نماز خواندن بودند. کناری ایستادم و از یکی از بچهها پرسیدم برای چه شما را به اینجا آوردهاند؟ گفت: «چند شب است ما را به اینجا میآورند برای اعدام! اما نوبتمان نمیشود و ما را برمیگردانند». از نحوه اعدام پرسیدم. گفت: «تازه آمدهای؟» گفتم: «آره». گفت:
«پس قبل از اعدام تو را میبرند تا اعدام دیگران را ببینی». منتظر نشستم. یکی از پاسدارها درب حسینیه را باز کرد و گفت: «شیرعسلیها چه کسانی هستند؟». یک گروه از بچهها بلند شدند و با شعار «درود بر مجاهد» و «یا حسین» به طرف حسینیه رفتند. بهغیر از آنها تعداد دیگری بلند شدند که با آنها به داخل حسینیه بروند!
ادامه در لینک