ایران - به یاد آن «سه آذر اهورایی»

۶۲ سال پیش, آن «سه یار دبستانی» ـ قندچی, آذر شریعت رضوی و بزرگ نیا ـ دانشجویان آزادۀ دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران, با گلولۀ کودتاچیان, به هنگام ورود نیکسون به ایران, پرپر شدند, اما, شعلۀ داغ آنها هرگز خاموش نشد و چون مشعلی فروزان در دست و دل دانشجویانِ دلبستۀ آزادی, بیتاب و توفنده, بر دل سیاه شب و شبپرستان, آذر افکند.
راستی، از انسان چه به یادگار میماند جز یاد بیتاب؛ جز شعلۀ عشقی بی قرار که در دل زبانه می کشد, به هوای آزادی:
«آه, اگر آزادی سرودی میخواند/ کوچک/ همچون گلوگاه پرنده یی/ هیچ کجا دیواری فروریخته برجای نمی ماند» (شاملو).
از دل کهنترین دورانها تا این زمان, کدامین یادها، فروزان و شعلهور، چون نور ستارگان هزاران سال پیش، به سوی دیدگان بیدار ما, شتابان و بی وقفه, در پروازی جاودانه باقی ماند؟
بیتردید همۀ آنها که برای برافروختن مشعل بزرگ آزادی بشر, با سوختبار وجودشان به جنگ تاریکیها تاختند, ماندند و ماندگار خواهند بود. 

 مگر میتوان نوری را که آرشها، سیاوشها، مزدکها، علی ها و حسین ها، بابکها، امیرکبیرها، ستّارخانها، مصدّقها، حنیفنژادها، پاکنژادها، جزنیها، احمدزادهها و گلسرخیها و هزاران هزار جان شیفتۀ دیگر, با مشعل جانشان, بر پیکر شبزده و زخمدار ایران زمین تاباندند, از میان برد؟
«اگر همۀ تاریکیهای جهان جمع شوند, شعلۀ یک شمع را نمی توانند خاموش کنند».
نور ماندگار خواهد بود, نابودی, تنها در کمین سیاهیها و تاریکیها و پلشتیهاست. چه به جای ماند از آن همه عربده جویی گزمگانِ تیغ به کف که برای ماندگاری شبِ بیداد, در امتدادی هزاران ساله, «به هیاهو, شمشیر در کبوتران نهادند»، جز، خرمن خرمن، نفرین و لعنت و مرده باد و نابود و نابودتر باد؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر