نامهیی به کودک ایران - نسیم هامون
سلام!
نازنین! روزهاست از فکر تو خلاص نمیشم. تو رشتههای ردّی شدهیی که مثل رگهی خونی دنبال فکرا و روزای من میاد. میون این فلات گربهنشون که دمش توی عمّانه و سرش توی خـزر، تو باید توی کارتن بخوابی و ماشین از روت رد شه و لـه شی! (1) میون این همه خونه، تو «تـو فکر یه سقفی»! از فکر تو خلاص نمیشم. تو رو باید وقت وحشت کردن از شمردن قلک عید میدیدم. تو رو باید در حیرت شوقآور تماشای کفش واکس خورده و جفت شدهی توی گنجه میدیدم. تو رو باید در عطر گل محمدی لباس عیدت حس میکردم. تو رو باید از گل خشک شدهی لای کتابت میشناختم. تو رو باید در همهی اون چیزایی که بهخاطر عید، «با اونا زمستونو سر میکردی و خستگیت رو در میکردی» میدیدم.
روی این توپ خاکی ـ آبی (2) درندشت که همهی دنیا روی اون جا میشه، تو گمشدهی کدوم سیارهیی؟ تو آدرس کدوم نشونهیی؟ تو غارتشدهی کدوم فرعونی؟ تو لـهشدهی کدوم سیاستی؟ تو منظومهی تلخ کدوم تاریخی؟ از فکر تو خلاص نمیشم. تو رو باید وقت وحشت کردن از شمردن قلک عید میدیدم. تو رو باید در حیرت شوقآور تماشای کفش واکس خورده و جفت شدهی توی گنجه میدیدم. تو رو باید در عطر گل محمدی لباس عیدت حس میکردم. تو رو باید از گل خشک شدهی لای کتابت میشناختم. تو رو باید در همهی اون چیزایی که بهخاطر عید، «با اونا زمستونو سر میکردی و خستگیت رو در میکردی» میدیدم.
ادامه در لینک
سلام!
نازنین! روزهاست از فکر تو خلاص نمیشم. تو رشتههای ردّی شدهیی که مثل رگهی خونی دنبال فکرا و روزای من میاد. میون این فلات گربهنشون که دمش توی عمّانه و سرش توی خـزر، تو باید توی کارتن بخوابی و ماشین از روت رد شه و لـه شی! (1) میون این همه خونه، تو «تـو فکر یه سقفی»! از فکر تو خلاص نمیشم. تو رو باید وقت وحشت کردن از شمردن قلک عید میدیدم. تو رو باید در حیرت شوقآور تماشای کفش واکس خورده و جفت شدهی توی گنجه میدیدم. تو رو باید در عطر گل محمدی لباس عیدت حس میکردم. تو رو باید از گل خشک شدهی لای کتابت میشناختم. تو رو باید در همهی اون چیزایی که بهخاطر عید، «با اونا زمستونو سر میکردی و خستگیت رو در میکردی» میدیدم.
ادامه در لینک